سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزرگترین عیب آن بود که چیزى را زشت انگارى که خود به همانند آن گرفتارى . [نهج البلاغه]

بی سیم،بی صدا

 
 
آینه(یکشنبه 88 آبان 10 ساعت 10:53 صبح )
 

به نام خدای معصومیت

          تقدیم به پسرکی که دلش از پیراهنش هم سفید تر است...

 

خیلی نامردی!خیلی بی معرفتی!چطور جرات می کنی زل بزنی به من؟

من همه کارها را راست و ریس کرده بودم. همه ی مخفی کار ی ها را انجام داده بودم. نوشته هایم را مخفی کردم. جلوی هیچ کس گریه نکردم. به هیچکس نگفتم: دوستت دارم. دست هیچ کس را نگرفتم. همه شعرهایم را سوزانده بودم. همیشه میخندیدم. لوده بازی درمی آوردم. تا همین آخر کار آدمی بی خیال و خونسرد جلوه می کردم. اما تو همه چیز را به هم ریختی. وگرنه چطور ممکن بود بقیه بو ببرند؟ من حتی نگذاشتم "باد صبا" خبردار شود. اما تو پیش همه رازم را برملا کردی. چرا همه چیز و همه کس می توانند د روغ بگویند، اما تو نمی توانی؟ چرا می شود روی همه چیز را پوشاند جز تو؟ دستم را رو کردی. آبرویم را بردی ... هی ... بی معرفت... هی... حالا هم که با پررویی از توی آینه زل زده ای به من! به خدا خسته شدم. دیگر نمی خواهت! درت می آورم تا دیگر مرا لو ندهی! هی...

بسازم خنجری نیشش ز فولاد ... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد... هی... بی معرفت ...







بازدیدهای امروز: 13  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 8816  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «